پارلاپارلا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

در من جوانه ای است که بی تاب رویش است

دل مشغولی‌های یک مادر بی‌خواب

دیشب که مثل خیلی شبهای این ۸ ماه بعد از بی طاقتی‌های طولانی از اناقت کوچانده شدی به بغلم، وقتی سر کوچولوت زیر گردنم و پاهای خوردنیت از کنار شکمم آویزون بود و بوی بهشتی شامپو بچه و شیر پرم کرده بود از لذت مادر بودن به این فکر م ی‌کردم تا چند وقت م ی‌تونم تو بغلم چاره بی تاب ی‌هات باشم تا سپیده صبح؟ وقتی که قدت از من بلندتر و زورت از من بیشتر شد پناهت خواهم بود؟ هستم تا کی ؟؟ وقتی توی من وول م ی‌خوردی بهت گفته بودم: درخشان ترین امتداد منی تو حتی به پایان من تکیه کن دل مشغول ی‌های یک مادر بی‌خواب جلد اول-ماه هشتم     ...
27 مرداد 1394

سه دندانه ترین بی باک

8 ماه پیش زمینی شدی که آسمانی شوم. فرشته جان بدجوری خوب کردی که نازل شدی.     و من درست 8 ماه است که عاشقانه نخوابیده ام     به اتفاق آرا بر آن شدیم عنوان شیطان ترین ، ن ترس ترین، بی کله ترین و خطرسازترین 8 ماهه ای که دیده ایم را از آن خود کنی.     دیگر به اصوات ترسیده ها  و  "ای وای " گویان های اطراف هم با لبخند پاسخ می دهی و... پیش به سوی نوع جدیدی از ایجاد خطر به طور متوسط رکورد 3 کبودی در هفته را در ناحیه پیشانی و چشم داری و به اندازه پسر بجه های 12 ساله که "گل کوچیک می زنن" خراش ...
12 مرداد 1394

جان ماما، اولین کلمه ات نوش جان دلم

پری روی من چند وقتی است گاه و بی گاه وقت کلافگی یا نیاز "ما ما" های منقطع یا "ای ما" می گویی و من به شیوه کلاسیک یک حسرت به دل تمام و کمال، به خودم می گیرم تا قدرتمندانه و خودخواهانه مادرت بودنم را به رخ کائنات بکشم با "جان دل ماما گفتن" این پیش من و تو مانده بود به سنت دیرین رازهای مگوی با ارزش. نمی گفتمش که نگفته باشم حرف می زنی که اگر منظورت "ماما" نبوده باشد برای دلمان بد نشود و تاریخ را تحریف نکرده باشیم این چند روز دوری خاله مارال حطاب "ای ما" هایت شد و مهر تائید زدند  مامان شهلا و خاله مارال بر باورم که پارلای قشنگم اولین کلمه را به زبان آورد "ما...
1 مرداد 1394
1